Erbarme dich, mein Gott

Erbarme dich, mein Gott

خدایا, بر من رحم آر.


St Matthew passion


یه داستان خیلی قدیمی هست راجب خیانت و انکار یکی از دوستان مسیح. داستانی درام و غمناک از پشیمانی مردی که دیگه براش دیر شده و او از ته قلب طلب بخشش میکنه. یه داستان تاثیر گزار. صحت و درستی این ماجرا برام مهم نیست، قبلا تو یه پست راجب یه انیمه ی ژاپنی "Death note" نوشته بودم و از یه صحنه که به شدت منو تحت تاثیر قرار داد و دوست داشتم ئاستان همونجا متوقف بشه و بعد فهمیدم که اون قسمت از همین داستان الگو گرفته.


خوب الان نزدیک عاشوراست و به نوعی این هم یه نوع داستان درامه، البته متفاوت با اون داستانی که تو انجیل هست اما نمیشه گفت تاثیر گذار نیست، چرا که ما داریم بعد از این همه سال تاثیرش رو اطرافمون میبینیم. خوب یه داستان خوب نیاز به تبلیغ هم داره.


اینجاست که همه چی عوض میشه. "باخ" در مجموعه قطعاتی که بر اساس انجیل متی نوشته و به "St Matthew Passion, BWV 244" معروفه، اثری خلق میکنه که با همه چیز فرق داره. اثر گدارتر از هر داستان دیگه ای که شنیدم. نمیتونم، نمیتونم قطعه ی  Erbarme dich, mein Gott رو بشنوم و خشکم نزنه. چرا؟


چطور میتونه منو تو یه لحظه خشک کنه و من هیچ کنترلی ندارم؟


باخ تو فرق داری. St Matthew Passion فوق العاده زیباست و این قطعه گل سرسبد.


John Sebastian Bach, St Matthew Passion BWV 244


Erbarme dich, mein Gott
um meiner Zähren willen
Schaue hier, Herz und Auge
weint vor dir bitterlich
Erbarme dich, mein Gott

خدایا، برمن رحم آر.
به خاطر اشکهایم.
بر پیشگاهت مرا ببین
بارش چشمهایم و عذاب قلبم را
خدایا، برمن رحم آر.


این متنی که با زیبایی خاصی و با موسیقی ماوراییش در چیزی نزدیک به هفت دقیقه اجرا میشه و من رو مات ومبهوت میکنه. و این برای من هیچ ربطی به کلمات و مفهمشون نداره بلکه امواج صدا.


با خودم فکر میکنم اگه اینی نبودم که الان هستم و این قطعه رو میشندیم، با تمام وجود دنبالش میرفتم و تک تک کلمتش رو تنها حقیقت غیر قابل تغییر می دونستم.

اما حالا میپرسم، آیا عمق و زیبایی، تاثیرگذاری این قطعه به خاطر داستانییه که پشتشه. (طبق گفته ی کارگردان که فیلمی در این مورد ساخته.  من که از این داستان خبر نداشتم!) و یا بخاطر نبوغ "باخ" ؟


هرچه که جذابه لزوما حقیقت نیست.


من میگم نه، نمی دونم چرا با این آهنگ خشک میشم. میدونم که زیباست و تاثیر گذار. میدونم که هر حسی که بهم میده، ازش لذت میبرم.


 اینجا MP3 این قطعه از باخ رو دریافت کنید.

و اینجا ویدئوی اجراهای مختلفی از اون رو ببینید. دیدنش رو توصیه میکنم. (ویدئو ها از یوتوب هست و اگر صفحه ی لینک شده رو خالی میبیند به دلیل قربال سرویس مذکره.)

1984 بخش چهارم

و در نهایت بخش پایانی.


پایان کورسوی امیدی که در نا امیدی به وجود آمد و با خاموشیه شعلش به تاریکی جلوه ی پر رنگ تری داد.


بخش سوم کتاب 1984 چیزیه که با نفرت دوسش دارم. از تلخیش بیزارم و از عظمتش سرشار. دوسش دارم چون پایان شایسته ی 1984 و اوروله و ازش عداب میکشم چون تلخه و نفرت انگیز.....نابودگر.


اسمیت و جولیا دستگیر میشن و به بد ترین جا روی زمین میبرنشون. درسته، وزارت عشق.

این بخش معرکست. هشدار نهایی جرج اورول. نمی خوام از کارایی که باهاشون چیزی بگم. اسمست نابود میشه. بد تر از تبخیر. اوبرایان مسئول اصلاح اسمیت میشه. همه چیز نقشه بود. وقتی که گفتم پنهان کردن کوچکترین چیز از حذب به شدت سخته اگر غیر ممکن نباشه، منظورم این بود که غیر ممکنه. خیلی قبل از اینکه حتی اسمیت خودش بدون که با حذب مخالفه، حذب پیداش میکنه و بهش سرنخ میده، بهش یاد میده که علیه حذب باشه.... شخصی بنام برائر بزرگ وجود نداره، گلد اسمیت و برادر بزرگ هر دو یک نفر هستن و در واقع وجود خارجی ندارن.


اسمیت همه چیز رو اونجا از زبون اوبرایان میشنوه و در واقع  این جواب های برایانه که عذابش میده و کمکم رامش میکنه. برایان ازش می خواد که قبول کنه یک چیز میتونه همزمان صحیح و غلط بلشه. اسمیت با زاری با فریاد و با حیرت نفی میکنه، برایان میگه:


- اگر من کاری کنم که تو قبول کنی من در حالی که با تو حرف میزنم، همرمان چند جای دیگه هم هستم، اونوقت انگار که واقعا این اتفاق افتاده، نه، دقیقا این اتفاق میوفته. حقیقت اینه.

و بد ترین ترس هات رو بهت نشون میدن. ممکنه هر چیزی باشه، و اونا پیداش میکنن.

در آخرین لحظه مواجه با ترست تسلیم میشی، اسمیت فریاد میزنه، من نه، من نه، همش کار جولیاست. هر کار میخواید با اون بکنید، اهمیت نمیدم. با من نه، من نه.


بعد از چند وقت اسمیت آزاد میشه. همه چیز یادشه ولی یه چیز فرق کرده. داره مسیره همیشگیشو طی میکنه. جولیا رو می بینه که از روبرو داره میاد. رو یه نیمکت میشینن، دیگه عوض شدن،


 اسمیت میگه: "آخرش فروختمت، بهشون التماس کردم اونکارو با تو بکنن."

و جولیا هم میگه:" من هم همینطور." و از هم جدا میشن.


پایان.


پی اس: نثر این کتاب بی نظیره، من شیفته ی بیان اورول شدم. امیدوارم ترجمش هم به همون خوبی باشه.

پی اس اس: یه سری از کوت های کتاب رو می خواستم براتون بزارم که دیدن در ویکی گفتار موجوده. میتونید اینجا بخونید.

پی اس اس: جناب اورول کتابی رو قبل از 1984 نوشتند با عنوان "مزرعه ی حیوانات". این کتاب رو هم به همه توصیه میکنم، حتی اگر از سیاست متنفر باشید هم از این کتاب محشر لذت خواهید برد. اگر بتونم در مورد اون هم پست میزارم.

پی اس اس اس: نقدی بر کتاب 1984 شاهکار تاریخی جرج اورول رو اینجا بخونید.

1984 بخش سوم

این ادامه ی پست قبلی است.


در بخش اول کتاب با نبرد وینستون اسمیت برای پیدا کردن حقیقت، پیدا کردن اطمینان پیش می ریم. ولی فضا وحشتناکه، نمیشه از دست حذب مخفی شد مخصوصا که چند وقت بود اسمیت فکر میکرد یکی از زنهای اداره می پادش. هر روز ترسش از این خانم بیشتر می شد تا اینکه یه روز به خودش میگه امرئز تکلیفم رو باهاش معلوم می کنم. هر چی میخواد بشه بشه!


اسمیت تو راهرو اداره داره میره، اون زن هم داره از روبرو میاد، به هم بر خورد میکنن و زن زمین میخوره. وقتی اسمیت کمکش میکنه اون خانم یه یادداشت تو دستش میزاره. اسمیت متعجب میشه و ترسش بیشتر. دیگه نمیشه کاریش کرد. اونشب تو خونه به گوشه ای که کمتر تحت نظر "تله اسکرین" میره و بلاخره بعد چندین ساعت یادداشتی رو که اون زن بهش داد رو از جیبش در میاره.


"دوستت دارم، جولیا"


اینجاست که داستان سرعت میگره، تنش تغییر میکنه. حالا اسمیت یه رفیق پیدا کرده. شاید تعجب کنید دو فر که هیچ چیز از هم نمی دونن بتونن با هم رابطه ی عاطفی داشته باشن. اونم کسی که تا روز قبل اسمیت فکر میکرد داره جاسوسش رو واسه حذب میکنه. به هر حال اونا با هم رابطه بر قرار میکنن. جولیا باهوشه و ترتیبی میده که بتونن بدون جلب توجه کسی به حومه برن ،بعد کلی پیاده روی و  مخفی کاری و با فاصله ی زمانی هم دیگرو تو یه جایه دور افتاده جایی که دور بین و یا میکروفونی نباشه ببینند. و از اون به بعد هر چند همدگرو میبن، خیلی رمانتیک ولی نه به صورتی که ما میشناسیم.


اسمیت عاشق جولیاست؟ جولیا آدم بی خیالیه و از حذب متنفره و به گفته ی خودش:

-"وقتی تو حذبی دختر خوبی باش و قوانین جزئی رو رعایت کن و اونوقت می تونی قانون های بزرگ رو زیر پا بزاری."


جولیا به اسمیت میگه که همین کاری که داره با اون میکنه با چند مرد دیگه هم کرده و با این حرف اسمیت خوشحال میشه و بیشتر از جولیا خوشش میاد. با هر چند نفر بیشتری که باشه، مخالفتش با حذب بیشتره و این باعث میشه اسمیت بیشتر از قبل عاشق جولیا باشه.


اونا یه جایه دیگه پیدا میکنن. یه اتاق تو منطقه ی آدمهای عادی (اکثریتی که عضو حذب نیستند. مثل ماگل ها) و اونجا راحت ترن و کم کم شروع میکنن به نقشه ریختن واسه پیدا کردن "گلداسمیت" و عضویت در گروه برادری. و بلاخره " او برایان" رو پیذا میکنن. یکی از افراد حذب که درجه ی خیلی بالاتری نسبت به اسمیت داره. به نظر اسمیت ا.برایان یه مرد بزرگه. کسی که درون حذب قدرت داره و از قدرتش برای نابودی حذب استفاذه میکنه.


عضویت در گروه شرایط داره. کتاب راهنامای "گلداسمیت" رو به اسمیت میده و بعد هم باید شرایط رو بپذیره... این شرط ها نشون میده تا چه حد حاظری کار کنی. مثلا از اسمیت میپرسه "حاضری برای نابودی حذب فساد رو ترویج بدی؟"

-بله.

-حاضری اگر شرایط ایجاب کرد به صورت یه نوزاد اسید بپاشی؟

-بله.

-حاضری کاری کنی که میدونی افراد بی گناه کشته خواهند شد؟

-بله.

و...

و حتی از جون خودش هم میگذره.


برایان میگه اگر دست گیر شدی هیچ کمکی به تو نمیشه. گروه برادری وجود نداره. هیپ کس اعضا رو نمیشناسه ولی اگه امکانش باشه معمولا تو سلولت بهت یه تیغ بدستت میرسونن تا خودت رو خلاص کنی. وقتی به اینجا رسیدم خودم رو تو سلول دیدم و اینکه یه تیغ از زیر در بهم دادن و به دستم نگاه کردم و به تیغ.... کدوم دست؟ چپ یا راست؟ لرزیدم، واقعا لرزیدم.

ولی اسمیت و جولیا قبول میکنن. داشتان ادامه پیدا میکنه تا جایی که یه روز از درو دیوار میریزن تو اتاق.

بخش دوم کتاب تموم میشه.

1984 - بخش دوم

این مطلب ادامه ی پست قبلی است.


اینجا خلاصه و دید من از داستان فوق العـــــــــــــــــــــــــ...هنوزم هست..ــــــــــــــده زیبای 1984 اثر جورج اورول رو نوشتم. من این کتاب رو چند وقت پیش و به صورت متن اصلی خوندم. هر جند که ممکن کاستی و بی دقتی های ناخواسته ای وجود داشته باشه، امیدوارم کسانی که هنوز این کتاب رو نخوندن، با این شاهکار آشنا بشن.

برای خوندن مطلب به ادامه ی مطالب برید و اگر نمی خواید داستان براتون لوث بشه، به کتابخونه با کتاب فروشی و یا سایت هایی که نسخه ی PDF رو برای دانلود گذاشتن برید و از متن کامل (بعضی موارد با سانسور) داستان لذت ببرید.

ادامه مطلب ...