هفته ی گذشته کتابی رو خوندم به نام "تاوان - Atonement" از "یان مک ایون - ian McEwan". مک ایوان تو این کتاب بشدت همه چیز رو توصیف می کنه.
اینقدر جزئیات داره که توش گم میشی اما به هیچ وجه حوصله سر بر نیست و بر عکس عجیب جذب داستان شدم. کتاب از چهار بخش اصلی تشکیل شده که هر بخش داستان در زمان و مکان متفاوتی اتفاق میوفته.
بخش اول بسیار در گیر کنندست. شما قهرمان داستان رو نمی شناسید چون داستان از دید چندین نفر بیان میشه که همه در شکل دادن به داستان مهم هستند. حالا که دارم این رو مینویسم بنظرم میاد که فکر خاص و عمیقی پشت داستان داره به ما یه چیزایی رو نشون می ده.
ماجرا در زمان پیش از آغاز جنگ جهانی دوم در یک خونه یا بهتره بگم قصر در انگلیس شروع میشه. "براینی" دختر 13 ساله ی این خانواده ی مرفه، فردی خیال پرداز و عاشق نویسندگیه و در حالی که داره اولین نمایشنامش رو برای استقبال از برادر بزرگش می نویسه، از پنجره ی اتاقش خواهر 18 سالش سیسیلیا رو می بینه که کنار فواره ی باغ داره با "رابی" پسر خدمتکارشون بحث می کنن. میبینه که "سی" (همون سیسیلیا) لباسش رو در میاره ، میره زیر آب و در میاد و بدون محل گذاشتن به رابی به خونه بر میگرده. براینی احساس می کنه که خطری از جانب رابی خواهرش رو تحدید می کنه و این براینی رو شدیدا به فکر میندازه.
در این زمان ساکنان این خونه براینی، سی، برادر بزرگشون لیون به همراه دوستش مارشال (صاحب کارخونه ی شکلات)، مادرشون، دختر خاله ی 15 سالش و دو داداش دوقولوش که پدر مادرشون دارن از هم جدا میشن و برای مدتی اومدن خونه ی خالشون بمونن و البته رابی و مادرش خدمتکار این خونه هستند.
داستان در این بخش از دید تقریبا همه اون افراد بالا گفته میشه و شاید کمی عجیب بنظر بیاد. ماجرای فواره از نگاه سی به این شکل گفته میشه :
سی نسبت به رابی حس عجیبی داره، پسر خوش قیافه که با مخارج پدر سی از کمبریج مدرک گرفته و پس از این موفقیت قراره که مدرک پزشکی هم بگیره. چیزی که سی رو ازار میده اینه که رابی هم رفتار عجیبی داره و تقریبا هیچ وقت باهاش حرف نمی زنه. سی که رفته گلدونی رو (( که چندین نسل تو خانواذه بوده)) آب کنه رابی رو میبینه که اصرار میکنه بهش کمکش کنه. رابی گلدون رو میگیره، سی می کشه و دسته ی گلون میشکنه و میوفته تو آب. سی که از رابی عصبانی شده روپوشش رو درمیاره و دسته رو از تو آب در میاره و بر میگرده.
نفر بعد رابیه که تو خونه ی خودشون. لیون دعوتش کرده که شب تو مراسم شامی که به افتخار اومدن لیون و مارشال برگزار میشه شرکت کنه و به این فکر میکنه که چطور از سی معذرت بخواد. تصمیم میگره نامه بنویسه اما چی....؟! چندین نسخه ی مختلف مینویسه که هیچ کدوم چیزی که واقعا می خواد بگه نیست. کلافه میشه و تایپ میکنه "در رویاهام **** می بوسم" و چند خط دیگه که من نمی تونم اینجا متنش رو بیارم. می تونید انگلیسیش رو گوگل کنید.
"in my dreams I kiss your C" و " in my thoughts I make love to you all day long"
از حماقت خودش عصبانی میشه. داره دیر میشه و اون هنوز یه نامه ی قابل ارائه ننوشته...یه نامه ی عذرخواهی مودبانه مینویسه، حاضر میشه و راه میوفته به سمت عمارت اصلی. تو راه براینی رو میبینه و فکر میکنه بهتره نامه قبل از خودش نامه به خونه برسه. از براینی میخواد نامه رو به سی بده. براینی قبول می کنه و به سرعت برمیگرده خونه. براینی که از ماجرای صبح به رابی مشکوک شده نامه رو باز میکنه......رابی با خودش فکر میکنه و متوجه اشتباه وحشتناکش میشه. اون متن ناجور XXX رو به جای نامه ی اصلی تو پاکت گذاشته و......
براینی از خوندن اون کلمات حیرت زده میشه! حتی تا اون سن اون کلمه رو نشنیده بود اما میدونست معنیش چیه... نامه رو به سی میده و فرار میکنه.
وقتی رابی
میرسه ، سی در رو ازروش باز میکنه و رابی خجالت زدست. سی میگه براینی نامه
رو خونده. رابی میگه اشتباه شده و قرار نبود اون نامه خونده بشه. سی دعوتش
میکنه تو و با هم به کتابخونه میرن. سی میگه حالا متوجه میشم چرا با تو
راحت نبودم. رابی باورش نمیشه، یعنی این حقیقت داره!! چشای سی پر اشکه و به
رابی میگه تو زودتر از من فهمیدی. من اشتباه نمی کنم درسته؟ و رابی می
فهمه که عشقش یه طرفه نیست. به سمتش میره....
در حالی که در آغوش هم هستن براینی وارد کتابخونه میشه....نه.....رابی به خواهرش حمله کرده....سی بیچاره!
دو عاشق ما از هم جدا میشن و بدون گفتن یک کلمه و بدون نگاه به براینی اونجا رو ترک می کن.
اینجاست که دلت میخواد سر از تنه براینی جدا کنی ولی خود براینی تو اون لحظه تصمیم میگیره یزرگ بشه و خیالات و داستانی بچگونش رو کنار بزاره. حالا وقتیه که باید به خاهرش کمک کنه.
ادامه در پست بعدی ....
عجب روزگاری شده که از ترس گداها نمی تونی در خونه رو باز کنی.
پستچی اومده می پرسه چرا هیچ وقت نیستید؟ امروز خونه نمی بودید دیگه بر نمی گشتم!
میگن جواب بدی ،گدا باشه ول ن نیست تا یه چیزی بهش یه چیزی بدی.
حالا این از خساسته که من چیزی به گدا ها نمیدم؟ خوب باید دید که منظور از گدا چیه. این روزها معنی گدایی به کل فرق کرده و گدا به کسی گفت میشه که با هر شکلی (گاهی بسیار شیک) جلوی آدم رو میگره و شما رو مجبور به سلفیدن (اسکناس) میکنه! این موجودات در طول عمر مبارک حتی یک بار هم زبان به حقیقت باز نمی کنند.
چندیدن ماه پیش مردی س و چند ساله رو کنار خیابون دیدم که با ساک ورزشی کنارش مدعی بود که اموالش رو به سرغت بردند و بی پول تو شهر غریب مونده! از مردم تقاضای پول برای خرید بلیط اتوبوس و بازگشت به خونش رو داشت. من با خودم گفتم به جایی گدایی واسه پول، چرا نمیره ترمینال و از راننده اتوبوس بخواد لطف کنه و رو یکی از همین صندلی های خالی و حتی کفه ماشین بش جا بده و برسونش. ( اینکاری بود که من می کردم!) با خودم گفتن بیپاره چه سادست.
هم اکنون پس از گذشت بیش از یک سال هنوز ایشون همونجا میشینه و کیفش هم کنارشه!!! نگو که ایشون مردم رو ساده فرض کردن که البته خیلی ها پیش خودمون بمونه ساده هستن.
در یه ماجرای دیگه زمستون پارسال ، ساعت ١١ شب بعد از یه پیاده روی طولانی در هوای سرد... دو تا پسر جوون با کلی خرید (از فروشگاهای لباس مارکدار) جلوی منو گرفتن و گفتن :" هوا سرده و ما پول نداریم، خونمون دوره، کرایه تاکسی می خوایم!"
انگار که با چماق زده باشن تو سرم . گفت من ٢ ساعت تو این هوا پیاده اومدم، اونوقت تو پول تاکسی تو از من می خوای. کاش لااقل خریداشون رو قایم می کردن!!
و از همه عجیب تر، یه بار که تو اتوبوس بودم یه نفر از بغل دستیم پرسید "بلیط اضافه دارید؟" اونم بهش داد. بعد رفت ردیف پشتی...و بعد از اون ردیف پشته اون.
به همین منوال از چندین نفر بلیط جمع کرد تا به ایستگاه رسیدیم. ایشون هم بدون پرداخت حتی یه دونه از اون بلیطا پیاده شد و مسافرارو انگشت به دهان پشت سر گداشت.
پی اس: به خاطر اینکه انسان ها از دیدن بعضی صحنه ها احساساتی می شن، از گذاشتن عکس خودداری مردم.
پی اس اس: اینا یه مشت از خروار تجربیات من تو این زمینه بود!
کتاب تاوان "Atonement" اثر Ian McEwan رو تموم کردم. زیبا بود و تلخ. اینقدر غمناک که اگه الان بخوام راجبش بگم ممکنه بغض جلومو بگیره، ترجیح میدم الان چیزی نگم.
پس تصمیم بر این شد که ماجرای جدیدی رو شروع کنم. مونده بودم که چی انتخاب کنم...
از شما چه پنهون که اینجانب از طرفداران پروپاقرص مجموعه هفتگانه ی هری پاتر هستم و تمامش رو فارسی و انگلیسی از سر تا ته به طور میانگین حداقل چهار بار جویدم تا اینکه تصمیم گرفتم به بقیه هم یه فرصتی بدم.
من از ملت کمی عقبم و خبر از محبوبیت داستان "گرگومیش- Twilight" به بنده رسید و من هم به امید چشیدن آش دهانسوز خودمو آماده کرده بودم. یکی از دوستان گفت اونقدرام خوب نیست و کلی از فیلم یکش بدی گفت. من با خودم گفتم باید خوب باشه که در مقایسه با اون فیلمش این قدر بد به نظر میاد. twilight رو شروع کرده و از پس اون new moon و eclipce و breaking dawn رو هم تموم کردم و بعد از هرکدوم نا امیدتر از قبل سراغ بعدی می رفتم. تا این موقع فیلم سه "کسوف" هم اومده بود و من کشف جدیدی کردم.
برای اولین بار در تاریخ سینما فیلمی اقتباس شده ساخته شده بود که بهتر از کتابش بود. نه .... این عادلانه نیست.... فیلمش به مراتب بهتر از کتاب های مزخرفش بود!!
بعد از این ماجرا دوستی به من پیشنهاد کرد که تو این جانر بهتره برم سراغ جی.ار.ار تالکینز و سه گانه ی ارباب حلقه ها و اینکه اگر خانم رولینگ -نویسنده ی هری پاتر- از یک نفر الگو گرفته باشه، همین جناب تالکینزه.
همونطور که گفتم من یه خورده از ملت عقبم و هنوز فیلم سه گانه ی ارباب حلقه ها رو ندیدم بنابراین همون دوست گرامی پیشنهاد کردن که اول با کتاب "هابیت" شروع کنم و بعد از اون سراغ ارباب حلقه ها برم تا داستان رو درست متوجه بشم و اینکه باید صبور باشم چون به نظر ایشون کتاب هابیت نسبت به سه تا ارباب حلقه ها برای رده ی سنی جوونتری نوشته شده. البته من با این موضوع مشکلی ندارم، تا به حال چند نفرو دید که از کتاب شاهزاده کوچولو مثل بچه ها لذت نبردند؟!!
الان هابیت رو شروع کردم و در ابتدای سفری بس طولانی ام...مگر اینکه اینقدر جذاب باشه که مثل کتاب هفتم هری پاتر تو دو روز تمومش کنم (دو جلدی بود و من جلد دوم رو روز اول نداشتم پس جلد یک رو دوبار خوندم تا فرداش که جلد دومش بدستم رسید!)
پی اس: جلد کتاب که ازش کلی تعریف کرده: "بزرگترین حماسه ی خیالی معاصر و پیش درامد سحر انگیز ارباب حلقه ها"
پی اس اس: مسلما وقتی کتاب های Twilight saga مزخرف باشن، فیلمهای اقتباس شده از اون هم نمی تونن فیلمهای بدرد بوخوری باشن، با این وجود در مقایسه با کتاب شاهکار کرده کارگر دان.
ساعت ٢ بامداد، وضع روحیه من به شدت خراب
من اصلان مودی نیستم...اما تو نیم ساعت زمین تا آسمون حالم فرق کرد!
تو این حال یاد قسمت 25 دفتر مرگ افتادم.
انیمه ی Death note (دفتر مرگ) رو دیدید؟ یه سریال 37 قسمته ی کارتونی ژاپنیه. داستان این طور شروع میشه که "رویوک" یک شینیگامی (در فرهنگ ژاپنی، خدای مرگ ) حوصلش از زندگیش در دنیای شینگامیها سر میره و دفتر مرگش رو روی زمین انسان ها میندازه و پشت جلد به انگلیسی راهنمای استفادشو می نویسه.
یاگومی لایت، دانش آمور 17 ساله و بسیار باهوش این دفتر رو پیدا میکنه و متوجه میشه که اگر چهره ی کسی رو در ذهن مجسم کنی و اسمش رو تو دفتر مرگ بنویسی، اون فرد بعد 40 ثانیه خواهد مرد. لایت که از جنایتکارها متنفره تصمیم میگره با این دفتر مرگ تمام مجرما رو نابود کنه و یه دنیای بهتر بسازه کهدر اون دنیا همه او رو به عنوان عدالت بشناسن.
بعد از چند روز "L" بزرگترین کارگاه جهان که ناشناس با اسم "ال" تلاش می کنه تا لایت رو که مردم بهش لقب "کیرا" دادن رو دستگیر کنه. لایت خودشو در خطر میبینه و از این به بعد ماجرا تلاش این دو برای شکست دادن همه. لایت سعی میکنه "ال" و نام واقعیش رو پیدا کنه تا به کمک Death Note بکشتش و "ال" هم سعی میکنه کیرا رو دست گیر کنه.
بعد از چند وقت "ال" به لایت مضنون میشه و فکر میکنه بهترین راه واسه مطمئن شدن اینه که خودش رو به او معرفی کنه ( با مخفی نگه داشتن اسم واقعیش) و لایت متوجه میشه که "ال" یه نو جوون هم سن خودشه که خیلی هم شلختست و برای اینکه نشون بده بیگناهه قبول میکنه تا به "ال" در پیدا کردن کیرا کمک کنه .
جدال بین این دو خیلی جدابه و تا قسمت 25 ادامه داره. تو قسمت 25 (قسمت مورد علاقه ی من ) "ال" خیلی ناراحته و احساس عجیبی داره. داره بشدت بارن می باره و "ال" رویه پشت بومه، لایت میره دنبالش و می بینه "ال" زیر بارونه... لایت حرفاشو متوجه نمیشه و ازش می خواد بیاد تو تا سرما نخوره....
وقتی میان تو تا خوذشون رو خشک کنن، "ال" از لایت می خواد بزاره پاهاش رو خشک کنه و ماساژ بده . لایت شکه میشه ولی قبول میکنه،تو یه سالن بزرگ و خالی دو پسر نشستن...صدایه ضربات بارون میاد و نور با وجود ابری بودن هوا تو سالن میتابه. "ال" غرق در افکارشه...یه آهنگ پیانو خیلی زیبا رو بکگراند پخش میشه...لایت پیشونیه "ال" رو خشک میکنه...
"ال" میگه : من غمگینم -- I am sad -- Watashi wa kanashiidesu.
لایت نگاش می کنه..
"ال" میگه : به زودی می فهمی-- Anata wa sugu ni rikai suru. --
you'll understand soon.
این صحنه منو تکون میده، تو اون قسمت "ال" میمیره.. با نقشه ی لایت اما ماجرا ادامه داره. وقتی این قسمت، اون صحنه رو دیدم دوست داشتم داستان همونجا فریز بشه.
خیلی ناراحتم.
پی.اس: می تونید این سریال رو اینجا ببیند یا DVD هاش رو با زیرنویس فارسی تهیه کنید.
پی.اس.اس: کتاب Atonement "تاوان" نوشته ی "ian McEwan" رو حالا تموم میکنم! ( فصل آخرشم) امید وارم بتونم در موردش یه پست بزارم. سال 2008 فیلم این داستان رو هم ساختن که من گزاشتم بعد از تموم شدن کتاب ببینم.