تو پست قبلی Wildboyz رو معرفی کردم و گفتم که ارزش دیدنو داره و اینکه ممکنه با دیدنش بالا بیارید !!
گفتم که مجموعه مستند وایلدبویز فقط 4 فصل داشت و بعد از اون ادامه پیدا نکرد؛ یکی از دلایلش مرگ " استیو اروین" ملقب به شکارچی کروکدیل در سال 2006 بود.
اصلا استیو اروین رو یادتونه، شبکه ی 4 ،همون که با پایه برهنه تو بیابونای استرالیا راه میرفت و واسه مارمولکا و مارها آسایش نمی زاشت!
متاسفانه با وجود اینکه اروین یک حرفه ای بود در حین ساخت برنامه با نیش یه نوع ماهی سمی از پا در اومد. (( مارهای آبی سمی ترین مارهای دنیا هستن، هیچوقت دوروبرشون نرید که ماجرای استو اروین واستون پیش نیاد!! ))
بعد مرگ مستند ساز مشهور حیات وحش، وایلدبویز که کاملا در این زمینه بیسواد بودن ، سر عقل اومدن و گفتن : "اگه اروین که یه حرفه ای بود، این بلا سرش اومد ما باید مراقب امنییت خودمون باشیم."
من که دلم برای برنامشون تنگ میشه همینطور آقای اروین!
کسایی که دلشون واسه Steve Irwin تنگ شدا می تونن به اینجا سربزنن.
چند وقت پیش یه مستند 32 قسمتی بدستم رسید به اسم "Wildboyz ". این مستند خاص ترین برنامه ای بود که تا حالا دیده بودم. اینقدر خاص که منو یه بار به مرز بالا آوردن رسوند .
جریان از این قرار که یه تیم فیلم برداری و به همراه دو مجری اصلی برنامه "کریس" و "استیو-و" دور تا دور کره خاکی می چرخنو از حیوونا و رسومات مردم اون مناطق فیلم می گیرن. نگته اینجاست که خودشون هم به اونا ملحق می شن!!
این دو نفر شجاع ترین و همین طور احمقترین آدمایی هستن که من دیدم.
استیو-و همیشه هر چیزی رو که پیدا می کونه رو "ماتحتش" امتحان می کنه ،چیزایی مثل نیش عقرب سیاه ، آروارهای یه بچه تمساح، شاخ بز ،نیش زنبور افریقایی، شاخ بوفالو ، نیش چند نوع مار ، یه مشت زالو و تنبیه شدن با کاکتوس!!
البته این تنها ویژگی اون نیست، استیوو تو تمام قسمتا بالا میاره... می پرسی چرا؟
مثلا میرن آلاسکا و اونجا رسمه که مردی بخواد خودشو ثابت کنه باید پشکل های چسبیده به پشت یه بوفالو رو لیس بزنه یا پشکل خشک گوزن رو با دهنش چند متر اونطرفتر پرت کنه. وایلدبویز هم مردانگیشونو ثابت می کنن و بعد بالا میارن!
یا تو هند رسمه که واسه نشون دادن احترام پایه یه نفرو لمس کنی. وایلدبویز که می خوان نهایت احترام رو نشون بدن کف پایه یه پیرمرد رو که 7-8 تا انگشت داره لیس میزنن!! و یه جا که من از دیدنش داشت حالم بهم می خورد، یه قبیله هندی که برای رسیدن به معنوییت روحی خودشونو از جنبه ی فیزیکی آزار میدادن. برای این کار بدنشونو با خاکستر مرده ها می پوشونن و مدفوع و ادرار خودشونو می خورن، جالبش اینجاست که به وایلدبویز هم تعارف می کردن!!
تو یه قسمت این دو نفر یه لباس گورخر تنشون می کنن و میرن قاطی گورخرهای واقعی. در همون موقع یه دسته شیر بشون حمله می کنه! 2 تا شیر میوفتن دنبالشون. من اونجا به حماقتشون پی بردم.. البته یکی از اون شیرها می پره و کله ی گورخر رو می کنه و با همون در میره و اون یکی هم می ره دنبال همون و وایلدبویز نجات پیدا میکنن.
در طول سفرشون به آفریقا جنوبی میرن - آلاسکا - آمریکا - مکزیک - آرژانتین - قطب شمال - روسیه - تایلند - استرالیا و تاسمانی و کنیا.
درست که خیلی از کاراشون از نظر خیلی ها کثافت کاری به نظر میاد ( باید ببینید تا درک کنید. من سانسور زیاد کردم ) اما چیزی که احترام منو براشون زیاد می کنه احترام اونا واسه تمدن های مختلفه و اینکه اونا همه چیزرو امتحان می کنند!
متاسفانه برنامه ی وایلدبویز دیگه ادامه پیدا نکرد.
گفته بودم یکی از کوت های مورد علاقمو از داوکینز رو میزارم..
کتاب "گسیختن رنگینکمان - Unweaving the Rainbow"با این پاراگراف شروع میشه:
We are going to die, and that makes us the lucky ones. Most people are never going to die because they are never going to be born. The potential people who could have been here in my place but who will in fact never see the light of day outnumber the sand grains of Arabia. Certainly those unborn ghosts include greater poets than Keats, scientists greater than Newton. We know this because the set of possible people allowed by our DNA so massively exceeds the set of actual people. In the teeth of these stupefying odds it is you and I, in our ordinariness, that are here
ترجمه از خودم:
ما خواهیم مرد، و این از خوش اقبالی ماست. چه کسانی که هرگز نخواهند مرد چرا که هرگز به دنیا نخواهند آمد. تعداد افرادی که می توانستند به جای من اینجا باشند اما در حقیقت هرگز نور روز را نخواهند دید، از تعداد دانه های ماسه ی صحراهای عربستان بیشتر است. به حتم درمیان این ارواح زاده نشده، شاعرانی خواهند بود بزرگتر از کیتس و دانشمندانی برتر از نیوتون چراکه تعداد انسان های ممکن بر اساس چیدمان DNA بسیار بیشتر از تعداد خود انسانهاست . در میان عظمت این احتمال شگرف ،این من و شمای معمولی هستیم که اینجاییم.
پی نوشت: گفتم Lucky ones یاد Lucky ،لاکپشت فسقلی یه دوست افتادم.
این کتاب مسیر انسان در تاریخ تکاملی را از امروز تا گذشته تصویر میکند؛ و سفر را از انسان شروع کرده، به سوی پسرخالههای قدیمی او در درخت زندگی میرود. در این مسیر به مرور با پسرخالههای قبلیتر انسان، به عنوان نیای مشترک همگرا میشود.
داوکینز (نویسنده ی این کتاب) تلاش میکند تا با استفاده از شواهد مولکولی و فسیلی، محتملترین نوع نزدیکترین نیای مشترک را توضیح دهد؛ و در میان مسیر، جانداران مدرنی که در گذشته با انسان همسفر بودهاند توصیف کند. (روش منطقی!)
سفر کلا از ۴۰ مرحله تشکیل شده که از صفر آغاز میشود و به سوی نزدیکترین نیای مشترک انسان تا مرحله ی ۳۹ که باکتری است پیش میرود. با این وجود که داوکینز به طور کل از درخت زندگی توصیف شده اطمینان دارد، در برخی از شاخهها هشدار داده که در زمان نوشتن،مدارک سنگینی نداشتهاست. (صداقت در علم!!)
در این کتاب هر گونه و خانواده تازه ای، داستان منحصر بفردی را برای سرگرمی خواننده دربردارد. (ادبیات زیبا! ) این ویژگیهای عجیب به وسیلهٔ روشهای تازهٔ زیستشناسی تکاملی شناسایی شده و با دقت در داستان قرار گرفتهاند تا نشان دهند چگونه نظریه تکامل داروینی قادر به توضیح همهٔ تنوع حیات بر روی کرهٔ زمین است.
این کتاب نامزد جایزه بهترین کتاب علمی هم شده!
سوای از کتاب اگر از صحت (یا عدم صحت!) نتیجه ی تجربیات و فعالیت های داوکینز بگذریم، (نگاه کنجکاو و پاک) + اون نکته هایی که تو پرانتز قرمز کردم، خصوصیاتی هستند که از نظر من داوکینز رو منحصر به فرد و جاودانه می کنه.
در نگاه من داوکینز تنها یه دانشمند بزرگ و تاثیر گزار نیست....
داوکینز یه دانشمند شاعره.
تو پست بعد یکی از کوت های مورد علاقمو (از داوکینز) می زارم.